کبوتر دل
غزلی نوشته ام از دوری تو
شعر توئی.
قافیه آواز رفتن سر داد
سرودن تو قافیه نمی خواهد
دل به کنار
این چشمها از غزل دوری تو
دگر توان گریستن ندارد
خسته ام ....ا
ز نفس کشیدن خسته ام
باید رفت...پاهایم خسته
لبانم بسته..چشمانم خیس از دل
خسته ام...خسته
می روم.... کاش همسفر تو میشدم
وبا دل گم میشدم تا دور دستها
پشت پرچین دلت
تا نگاهم بر نگاه تو دفن شود
آنوقت بغضم در گلو خفه خواهد شد
به چشمان دلم گره خواهد خورد
با تو در خیال ..در آسمان دل
کبوترانه پرواز خواهم کرد
عطر بودنت
ما را کبوترانه وفادار کرده است
تو کبوتر دل باش
من شاعر پرواز دل تو
خسته ام و چشم به دوردستها دوخته
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می آورم...
نفس های تو را
بودن تورا
تو همان شعر تنهایی دل
غزل شعرهای مرا بدون قافیه بخوان
تو برگرد...کبوتر آسمان دل شو
تو فقط بادل بمان..همین
ترنم باران(271) م,ع...............
کلمات کلیدی :
» نظر